وبلاگی طنز برای نشوندن لبخند روی لبای شما
جهت دریافت قالب های زیبای وبلاگ به رزک مراجعه نمایید ... / Rozak.ir
درباره ما

سلام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بخند بخند زود زود ها ماشالله اون عقبیه اون مو مشکیه که زیر شلواری راه راه داره اره تو تو هم بخند ها باریکالله الان شد .......................................... ✿✿✿✿تو وبلاگ من نظر منظ مهم نیس کپی مپی نوش جونت فقط✿✿ بخند✿✿
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 474
بازدید دیروز : 259
بازدید هفته : 747
بازدید ماه : 733
بازدید کل : 141315
تعداد مطالب : 629
تعداد نظرات : 314
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

کُـدهــآيِ مــوسِ بوســــه

كداهنگ براي وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ p://s5.picofile.com/file/8139352392/New_Text_Document_2_.txt.html

 

دو روز مانده به پایان جهان(مریم عرفان نظر اهاری)
 
دو روز مانده به پايان جهان ، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است . تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود . پريشان شد و آشفته و عصباني ، نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد . 
داد زد و بد و بيراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمين را به هم ريخت ، خدا سكوت كرد . جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد . به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد .دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد . خدا سكوتش را شكست و گفت : «عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت . تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست­دادي،تنها يك روز ديگر باقي­است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن . »

 

لا به لاي هق هقش گفت: « اما با يك روز ! با يك روز چه كار مي توان كرد !؟ »

خدا گفت : « آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند ، گويي كه هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درنمي يابد ، هزار سال هم به كارش نمي آيد .» و آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت : « حالا برو و زندگي كن .»

او مات و مبهوت، به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد . اما مي ترسيد حركت كند ، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد . قدري ايستاد... بعد با خودش گفت :وقتي قردايي ندارم ، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد . بگذار اين يك مشت زندگي را مصرف كنم .

آن وقت شروع به دويدن كرد زندگي را به سر و رويش پاشيد ،

 زندگي را نوشيد و

زندگي را بوييد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود ، مي تواند بال بزند ، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد ، مي تواند...

او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد ، زميني را مالك نشد ، مقامي را به دست نياورد اما ...

اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد .

روي چمن خوابيد .

كفش دوزكي را تماشا كرد .

سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد

و به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد

و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .

او در همان يك روز آشتي كرد

و خنديد

و سبك شد ،

لذت برد

و سرشار شد

و بخشيد ،

عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .

 

او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند : 

( امروز او در گذشت ، كسي كه هزار سال زيسته بود !)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نویسنده گوجه سبز در دو شنبه 18 آذر 1392 |

طراحی و کدنویسی قالب : رزک

Web Template By : Rozak.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه

طراح قالب
رزک ؛ مرجع قالب های زیبای وبلاگ